Lilypie 4th Birthday PicLilypie 4th Birthday Ticker آبان 1386 - داستانهای وروجک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 511091

  بازدید امروز : 88

  بازدید دیروز : 42

داستانهای وروجک

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

لینک دوستان

ستاره طلایی
نوید جون
بچگی های دیبا و پرند
وروجک مامان = آرش
یونا شیرین زبون
ثمانه جون مامان مهدیار
آندیا جون
ستایش
پگاه و پارسا
ملوسک خانم
مهدیار مامان مریم
امیر مهدی
بهنیا
مانی فسقلی
ارشیا
دل آرام
کیارش سحر جون
حس قشنگ مادری
پویان گل
سارا ونوشه جون
بلاچه خانم
کیا کوچولو
یکتا فسقلی عزیز
ایلیا مریم جون
کوشا نی نی
سینای گل رویا جون
نازنین فاطمه
ایلیا
نیکان و شیطونی هاش
آرین کوچولو
مزدا جون
پوریا
ایلیای نگین جون
نازنین
فاطمه زهرا عزیز
خونه اول وروجک و مامانی
دل نوشته‏های یک مادر
کارن عزیز
دانیال ساناز جون
کسری عزیز
مانا و مانیا

 

درباره خودم

 

لینک به لوگوی من

داستانهای وروجک

 

دسته بندی یادداشت ها

بازی وبلاگی . تولد . نامه ای به پسرم .

 

بایگانی

اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
خرداد 1386
تیر 1386
مرداد 1386
شهریور 1386
مهر 1386
آبان 1386
آذر 1386
دی 1386
بهمن 1386
اسفند 1386
فروردین 1387
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
شهریور 1388
آذر 1388

 

اشتراک

 

 

کیارش و آندیا و کلی حرف!

نویسنده:مادر کیارش::: شنبه 86/8/12::: ساعت 2:3 عصر

سلام

خوب ما بعد یک مبارزه سخت با سرماخوردگی کیارش خان با کلی حرف برگشتیم! اول از همه به خاطر غلط املای های پست قبلم معذرت می خوام، عجله ای شد و یادم رفت دوباره بخونمش! و بعد بریم سر شیرین کاری های آقا کیارش که کلی عقب موندیم ازش!!!! و البته درباره عصر پنج شنبه خوبی که با آندیا جون و مامان گلش داشتیم!!!

کیارش بعد از این که یاد گرفت شکل های مکعب را سر جاش بگذاره حالا یاد گرفته که خود مکعب را درست کنه! خیلی مکعبشو دوست داره، 1 ساعت می شینه و باهاش سرگرم میشه!!! کلاً اسباب بازی های فکری را به اسباب بازی های معمولی بیشتر ترجیح میده! اینه که ما هم رفتیم سر فروشگاه گلدونه و چند تا اسباب بازی قشنگ برای کیارش گرفتیم! از خاله ثمانه هم ممنون که آدرس این جا را بهمون داد!!!

رشد گفتاری کیارش یک دفعه سرعت عجیبی گرفت! نه این که الان دیگه حرف بزنه ولی خیلی از کلمات را تقلید می کنه! گاهی بعضی ها را به ذهن می سپاره و گاهی بعضی ها را فراموش می کنه!!! مثلاٌ :

وقتی بهش بگی کیارش چند کیلویی بلند میگه " ده کیلووووو" و حتی خودش میره روی وزنه و بعد اعلام می کنه که ده کیلو است!!! ( در کمال تعجب ترازو دکتر ناطقیان عدد اعجاب برانگیز 12 کیلو را نشون می داد!!!!!! )

یک بار رفته بود خونه مامان باباییش مهمونی، موقع ناهار هرچی بهش غذا می دهند دهنشو می بنده مامان بزرگش همراه با حرکت دست میگه " برو بابا تو که غذا نمی خوری!!! " اونم حرکت دست را تقلید می کنه و میگه " برووو بااااااااا " این قدر بامزه این کارو می کنه که آدم از خنده غش می کنه!

کلی کلمات جدید یاد گرفته! دست ( دَ )، پا، پل، ماست ( ما )، صدای ببعی و کلاغ و الاغو گاو و... ولی بعضی کلمات را هم میگه ولی فراموش می کنه!!!! عجیبه نه؟!؟!

کیارش تازگی ها کارهای بزرگ تر ها مخصوصاً باباییشو خیلی تقلید می کنه! مثلاً چند روز قبل دیدم صداش نمی آد، آروم رفتم ببینم چی کار می کنه! دیدم به رفته سر جا کفشی و با دقت و حوصله تمام نشسته و داره کفشش را واکس می زنه!!!! ( حیف که تا دویدم دوربین را بیارم فرار کرد و نشد ازش عکس بگیرم! ) یا اینکه وقتی می خواهیم بریم بیرون باباییش پاشو می گذاره رو پله و بند کفشو می بنده! کیارش هم پاشو می گذاره کنار پای باباییش و مثلاٌ بندشو می بنده!!!!

وروجک یک کامیون اسباب بازی داره که الان شده یکی از وسایل نقلیه جدید تو خونه ما!!! ( نه هر کس یک ماشین داره! خوب پسرم هم دلش ماشین می خواد دیگه!!! ) سوارش میشه و با پا هولش میده و کلی کیف می کنه!

فسقلی علاقه خاصی به جارو داره، هر وقت ببینه کسی جارو برقی را آورد یا صداش به گوشش رسید، سریع می پره و میاد سراغش تا تمیز کاری کنه!!!! جالب اینه که بلد هم هست جارو را با کلید های روی دسته اش خاموش یا روشن و یا کم و زیاد کنه!!!!

وروجک کلی کتاب داره! ولی من خودم و البته کیارش از کتاب هایی که سروده ناصر کشاورز باشه خیلی خوشمون می آد و چون سری داینا و بچه های دنیا تموم شد! ( همشو گرفتیم! ) حالا رفتیم سراغ سری کتاب های می می نی!!!! و البته کیارش در همون نگاه اول از کتاب و شکل هاشو و شعرهاش استقبال کرد!

یک خبر دیگه این که هفته قبل عموی من دوباره از آمریکا یک سری به ما زدند و کلی برای کیارش سوغاتی آوردند!!! این قدر عمو و زن عمو جون خجالتمون دادند که به قول دایی کیارش دفعه دیگه که بیاند برای 20 سالگیش سوغاتی می آورند!!! ( سوغاتی این دفعه شون همش برای 3 و 4 سالگی بود!!! )

                        

خوب و اما درباره پنج شنبه، راستش ما خیلی سعی کردیم که یک قرار وبلاگی دیگه بگذاریم اما نشد! به هر حال چون دلهامون برای هم تنگیده شده بود و وروجک ها هم احتیاج به شیطونت و بازی داشتند، من و مژگان جون، مامان آندیا با هم تو پارک ملت قرار گذاشتیم! کلی که بهمون خوش گذشت! بچه ها بازی کردند و ما هم کلی در مسابقات حمل وروجک شرکت کردیم!!!!! کیارش که برای آندیا خانم قلدر بازی در می آورد و گاهی هم غیرتی می شد!!!! ولی آندیا جون مثل یک پرنسس هیچ چی نمی گفت! مثلاً کنار هم نشوندیمشون که عکس بگیریم، بعد تا می آمدیم عکس بگیریم کیارش هی بلند می شد و دعوامون می کرد که چی کارمون دارید؟! این قدر مزاحم ما نشید!!!!!! کنار آب رفتیم که بسته بودند و رفتیم توتوها و بع بعی ها را دیدیم که آندیا خانم شجاع می رفت نزدیک بع بعی ها و پسر دلیر من از دور ابراز احساسات می کرد!!!!!! بعد هم که بابای آندیا آمد دنبالش و من و کیارش یک سر به ارمغان کودک زدیم تا بابایی بیاد دنبالمون و بعد با هم رفتیم رستوران هنرمندان! خیلی رستوران باحالیه! هر دفعه رفتیم یک هنرمندی، بازیگری، کسی را دیدیم! هم محیطش با کلاسه و هم غذاهاشو که همش گیاهیه را من دوست دارم! ما برای خودمون غذا سفارش دادیم و برای کیارش سوپ گرفتیم، خلاصه پسرم مثل یک شاهزاده نشست و تمام غذای من و باباییشو خورد و سوپ را گذاشت برای ما!!!!!!! و بعد هم در راه برگشت، توی ماشین یک چرتی زد و نگذاشت ما که حسابی خسته بودیم تا آخر شب بخوابیم!!!!

اینم عکس های اون شب! فقط چون بابایی اون روز دوربین را برده بود من با موبایلم که شبه قارقارک و دیزلیه!!!! عکس انداختم! مامان آندیا جون قول عکس ها را داده، ان شاا... عکس ها را که داد براتون می گذارم!

             

                                       کیارش و آندیا در کنار هم

             

                                             آندیا خانم خوش خنده

              

                                  کیارش تک سوار در ارمغان کودک

               

                                     عزیز دل مامان در رستوران هنرمندان

پیوست: اینم عکس هایی که قولش را داده بودم! 

 
                   

 



  • کلمات کلیدی :

  • بیماری کیارش

    نویسنده:مادر کیارش::: دوشنبه 86/8/7::: ساعت 6:52 عصر

    سلام
    اموز آمدم دلیل غیبت این چند مدتم را براتون تعریف کنم!
    من و کیارش چهارشنبه عازم تهران شدیم کلی خوشحال که برمی گردیم خونه و می تونیم دوست هامون را هم ببینیم ولی چهارشنبه شب، در حالی که تازه چند ساعت از رسیدن وا می گذشت کیارش تب کرد و بی حال افتاد روی تخت! با این که بهش اشتامینوفن می دادیم ولی هی تبش بالا رفت تا به 40 رسید!!!! صبح پنج شنبه بهتر شد ولی عصر بازم تبش بالا رفت و شروع کرد به سرفه کردن، برای همین شب بردیمش بیمارستان مفید چون بهمون نزدیک بود! یکی از این انترها کیارش را ویزیت کرد و دارو بهش داد تا شنبه با این که تبش قطع شده بود ولی هی سرفه هاش و صداش بدتر می شد تا این که یک شنبه عصر دیگه حالش خیلی بدتر شد و صداش به کلی گرفت و حتی نف کشیدن براش سخت شد و گاهی حتی این قدر سرفه می کرد و نمی تونست نفس بکشه که کبود می شد! دیگه اشکم در آمده بود هر دفعه که بچه ام سرفه می کرد اعصابم به هم می ریخت و دلم ریش می شد! تصمیم گرفتیم ببریمش دکتر، هر چی به دکتر خودش نگ زدیم جواب نداد و به مژگان جون هم زنگ می زدم تا تلفن دکتر آندیا جون را بگیرم که مخابرات هم با بیماری کیارش دست به یکی کرده بود و هی می گفت دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!!!!! دیگه حسابی گیج شده بودم که یک دفعه یادم آمد تلمن دکتر ناطقیان را که یم بار اتفاقی تو وبلاگ یکی از دوستان دیده بودم را یادداشت کردم زنگ زدیم بهش و منشیش گفت که تا آخر شب وقت نداره!!! ازش آدرس خواستیم و وقتی آدرس داد دیدیم ای بابا آقای دکتر که همسایه خودمونه و یک کوچه باهامون فاصله داره!!!!!! ( چه جوری تا به حال متوجه نشده بودیم؟!‏ ) خلاصه وقتی به منشی آقای دکتر گفتیم ما همسایه تون هستیم کلی مرام گذاشت و گفت الان بیایید!!!! )
    ما هم سر ایکی ثانیه خودمون را رسوندیم و البته یک کم شلوغ بود و ولی خانم منشی گل سریع کردمون تو!!!! وای چه دکتر ماه و خوش اخلاقی! کلی به حرف هامون گوش داد و تحویلمون گرفت و وقتی بهش جریان را گفتیم کلی تعجب کرد که چرا این به ظاهر دکتر چنین تجویزی کرده!!!! چون دقیقاً باعث بد شدن بیماری کیارش تجویز غلطش بود!!!! این قدر عصباین شدم که می خواستم برم و خفه اش کنم!!!!!! خلاصه دکتر کلی بهمون دوا و سفارش و دتور داد که اثرات تجویز غلط این دکترچه!!!! را خنثی کنیم!!! حالا حال کیارش بهتره و صداش و سرفه هاش هم بهتر شده خدا را شکر!
    نتیجه اخلاقی: دیگه بچه های گلتون را به هیچ وجه دست این جوجه دکترها ندهید!!!

    هر کس خواست بگه تا آدرس و تلفن دکتر ناطقیان را بهش بدم! دکتر ناطقیان فوق تخصص بیماری های عفونی و تب داره! خیلی دکتر ماهیه! ( هر وقت سر دکتر ناطقیان رفتید یک سر هم به ما بزنید خوشحال می شیم!  )



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    پسرم 4 سالگیت مبارک
    دو تا تولد!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: www.persianblog.com